هدف سخت به قلم زهرا رحمانی
پارت صد و دوازده
زمان ارسال : ۷۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
گودرز مثل چند وقت اخیر صبحانهاش را آورد. پیرمرد کمحرفی بود؛ ولی آن روز غمگینتر از همیشه به نظر میرسید. سینی را روی میز گذاشت و نگاهی پر حسرت به تانیا انداخت.
آب دهانش را جمع کرد و تانیا متوجه شد که میخواهد چیزی بگوید.
چند ثانیهای را در آن حال باقیماند و نهایتا در سکوت دلگیر آن روز صبح، مسیر خروج از اتاق را در پیش گرفت.
_آقا گودرز؟
ایستاد.
_چیزی شده؟
به سمت
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مریم گلی
00یعنی موبایل بوده یا چاقو ؟ممنونم نویسنده جان